چاپ
دسته: جنبش زاپاتیستی

قسمت دوازدهم: هنرها و علوم برای یک هدف مشترک متحد می‌شوند

قسمت سیزدهم: محاکمه‌ای به سبک و سیاق خودش

درقسمت قبل:WhatsApp_Image_2025-05-01_à_23.08.31_7a89e273.jpg
به دنبال جنگ معروف به «مربای کدو حلوایی. سرآغاز»، گروهی از دانشمندان و هنرمندان متحد شدند (آره، می‌دونم، اما خب این فقط یه قصه است!) تا مجرم را یافته ومجازات کنند. بدون هیچ دلیل موجهی، آن‌ها کاپیتان را به‌عنوان مظنون اصلی معرفی و او را برای حضور در جلسه‌‌ی «برخی از بخش‌های کل» احضار کردند تا در رابطه با اعمال غیرمسئولانه‌ی خود جوابگو باشد. کاپیتان با دریافت احضاریه، تمامی اتهامات را رد کرده و با کمک یک سوسک سرگین‌غلطان که وکیلی دانا و فسادناپذیر بود (و به خود لقب «وکیل-قاضی-دادستان-جلادِ خلق پرتضاد، باپشتکار، چندگانه، پاک، خالص، پرجمعیت و مردمی» داده بود) دفاعیه‌ای آماده کرد. هنرمندان و دانشمندان خود را به‌عنوان هیئت منصفه معرفی کردند و قرار شد سوسک، همزمان نقش دادستان، قاضی و وکیل مدافع را ایفا کند. در همین حال، گروه «علوم کاربردی» در حال آزمایش مقاومت انواع مختلف طناب‌ها و بندها بود تا ببیند کدام‌یک وزنِ قد و بالای همچون سرو کاپیتان دردمند را تحمل می‌کند. در افق، هیبت یک... یه لحظه‌ صبر کنید ببینم! این چوبه‌ی داره؟

******

با کمک یک پهپاد هوشمند (درواقع یک هواپیمای چوبی که پره‌های آن توسط یک کش که تا حد ممکن تاب داده شده حرکت می‌کند و در شکم آن - منظورم پهپاد است - یک آینه قرار دارد)، که توسط گروه دانشمندان و با استفاده از طرح‌های کاپیتان ساخته شده بود، می‌شد جلسه‌ی شورا را از بالا دید، جلسه‌ای که در ساختمانی برگزار می‌شد که قبلاً «آش کشک خاله‌ته» نام داشت و حالا به «دادگاه. عدالت کور است، به همین دلیل هنوز اینجا نرسیده» تغییر نام داده بود.

تا متهم جذاب از راه برسد، هیئت منصفه داشت استدلال‌های دادستان را گوش می‌داد که با حرکات بسیار دست و پا بر برهان خود تأکید می‌کرد:

«خانم‌ها، آقایان و دگرباشان هیئت منصفه! سوالاتی که باید پرسیده شود، از این قرار است: آیا مقتول‌ بعدازاین (یک بار دیگر) دلیل وانگیزه‌ای برای این جرم داشته است؟ آیا وسایل لازم برای انجام آن را دارا بوده و فرصت ارتکاب آن را داشته است؟»

وکیل یک پیپ روشن کرد، که به‌طرز عجیبی شبیه به پیپی بود که متوفیِ آتی، چند روز پیش آن را مسروقه گزارش کرده بود. در میان دود پیپ، که مهی را به یاد می‌آورد که همیشه خیابان بیکراستریت[1] لندن را می‌پوشاند، ادامه داد:

«بنابراین، اعضای قابل احترام و نه چندان بامرام هیئت منصفه‌ (یادداشت نویسنده: استفاده‌ی نادرست از صنعت مراعات نظیر کار وکیل بود)، اجازه دهید به شما دلایلی غیرقابل انکار برای پاسخ به این پرسش‌ها ارائه دهم.

چرا ممکن است کسی به صرافت بیفتد با مربای کدو حلوایی جنگی را شروع کند؟ هم برنج دم دست بود و هم لوبیا و حتی چایوت. برنج و لوبیا می‌توانست اثری مشابه "تفنگ شکاری" یا بمب‌های "خوشه‌ای" را ایجاد کند که ارتش آمریکا و اسرائیل علیه جمعیت غیرنظامی استفاده می‌کنند. چایوت پخته نیز می‌توانست اثری مشابه مربای کدو حلوایی داشته باشد. علاوه‌بر‌این، براساس تحقیقات، حداقل یک دوجین آووکادو‌ی وحشی هم در آن زمان موجود بود.

پس می‌توان نتیجه گرفت که مجرم، دشمنی خاصی با این موجود شنیع (منظورم کدو حلوایی است) داشته. بر این جامعه‌ی با لطف مستدام، شایسته‌ی احترام و در تحرک مدام (یادداشت نویسنده: وکیل دو باره استفاده‌ی اشتباه خود از دستور زبان و صنایع ادبی را به نمایش می‌گذارد) پوشیده نیست که متهم دشمنی خود با این صیفی نفرت‌انگیز از تیره‌ی "کدوییان" را مخفی نمی‌کند. درواقع، از گذشته‌های دور و نزدیک، نوشته‌های زیادی برجا مانده که این امر را مستند می‌سازد.

به فرض اینکه همه اینها ممکن است کافی نباشد، تصمیم گرفته‌ام یکی از اعضای گروه «تکاوران چس‌فیل» را به‌عنوان شاهد حاضر کنم، جمع یا تیمی که خود را این‌گونه نامیده و متشکل است از دختربچه‌ها و پسربچه‌هایی از نظر اخلاقی مشکوک و به عدم مسئولیت‌پذیری معروف. همان‌طور که می‌دانید، کودکان دروغ نمی‌گویند، مگر آنکه موضوع مربوط به مدرسه، تکالیف، بازی‌ها، خرابکاری‌ها، شیطنت‌ها و به‌طور کلی زندگی آن‌ها باشد. از آنجایی که این‌ها بچه هستند، از استفاده از کلمات زشت، دشنام‌ و بددهانی پرهیز می‌کنم. و اینک، این شما و این ورونیکا، سخنگو و رهبر گروه مذکور.

ورونیکا روی نیمکتی نشسته و با بی‌خیالی مربای چاموی می‌خورد. دادستان بازجویی را آغاز می‌کند:

«ورونیکا، آیا درست است که کاپیتان از 'این چیز' خوشش نمی‌آید؟» وکیل به هیئت منصفه چشمکی می‌زند و آرام می‌گوید: «منظورم از 'این چیز' همان کلمه‌ی ممنوعه، شیطانی و پلید است: ک-د-و-ح-ل-و-ا...».

ورونیکا حرف او را قطع می‌کند: «هیچ‌کس از'این چیز' خوشش نمیاد. کاپیتان حق داره. به‌همین‌دلیل هم مایی که «تکاوران چس‌فیل» هستیم ازش حمایت می‌کنیم. مگه تو خودت خوشت میاد؟»

قاضی به اعتراض ‌گفت: «البته که نه!». دادستان پس از اینکه کمی خودش را جمع‌وجور کرد، افزود: «اه، منظورم این نیست. فقط می‌خواهیم دقیقا مشخص کنیم که کاپیتان از 'این چیز' متنفر است. آیا این امردرست است؟»

ورونیکا حرف او را تأیید و با ناراحتی به لکه‌ی شیرینی چاموی نگاه می‌کند که روی بلوزش ریخته و قطعاً موجب نارضایتی مادرانش خواهد شد.

قاضی-دادستان دست می‌زند و دادستان-قاضی، به لطف ملاحظاتی که در برخورد با مقامات در مواقع «بحرانی» آموخته است، در حالیکه وانمود می‌کند با ورونیکا دست می‌دهد، یک آبنبات چاموی در دستش می‌گذارد.

پس از به زور بیرون کردن ورونیکا که احساس می‌کند یک آبنبات چاموی نمی‌تواند به اندازه کافی جبران شهادتش باشد، دادستان ادامه می‌دهد:

«حالا که انگیزه مشخص شد، بیایید به سراغ آلت ارتکاب جرم برویم. آیا مجرم، یعنی متهم، ابزار لازم برای ارتکاب جرمی را که متأسفانه جامعه هنری و علمی عزیز ما را مجبور کرد تا لباس‌هایشان را با جدیت بیشتری بشویند، داشته است؟ از بدسلیقگی‌‌شان در انتخاب پوشاک و شرم‌آور بودن 'استایل‌' آخرالزمانی ایشان‌ که بگذریم، آیا انصاف است که مشاهیر دنیای کوچک علم و هنر در پاک کردن لکه‌های کدو حلوایی، یعنی 'این چیز'، به این  شدت دچار مشکل شده‌ باشند؟  

به‌علاوه، واضح است که با توجه به نزدیکی‌اش به خاله خوانیتا که اینجا حضور دارد (خاله خوانیتا ابروهایش را بالا انداخته وتابه را به شکلی تهدید‌آمیز تکان می‌دهد؛ دادستان-قاضی در حالی که شرشر عرق می‌ریزد، آب دهانش را قورت می‌دهد) ... کسی نمی‌تواند به دست داشتنِ متهم در این جرم جدی شک کند: او احتمالاً می‌دانسته که یک دیگ یا قابلمه بزرگ پر از مربای 'این چیز'، یعنی کدو حلوایی، وجود داشته است.

گیرآوردن یک قاشق، حتی اگر چوبی باشد، مشکلی نبوده است. و خب، همه‌ی حضار گرامی جمع شده بودند تا غذا بخورند. بنابراین، قربانیان احتمالی در تیررس «قاشق منجنیق‌وار» قرار داشتند. از این رو، می‌توان نتیجه گرفت که متهم ابزارهای لازم برای ارتکاب این جرم وحشتناک را در اختیار داشته است.

در مورد فرصت ارتکاب جرم، می‌دانیم که آن روز نوبت کار کاپیتان ملعون در آشپزخانه بود. علیرغم آنکه او بهانه‌ای عجیب درباره یک دوچرخه و از بین نرفتن انرژی آورده و سرکار نیامد، می‌توانست از منوی برنامه‌ریزی شده برای آن روز اطلاع پیدا کند.

از این رو: مجرم احتمالی، انگیزه، ابزار و فرصت لازم برای انجام این نقشه شیطانی و محاسبه‌شده را داشته است.

در نتیجه، حتما با من موافق هستید که متهم در ارتکاب جرم مربای کدو حلوایی گناهکار است، آن هم با نیت و برنامه‌ریزی قبلی و با استفاده از امتیازاتش.

بنابراین من از شما می‌خواهم که او را در ارتباط با تمامی اتهامات گناهکار اعلام کنید، از جمله این اتهام که او مادر ما حوا را به گناه واداشته و او را فریب داد تا به وسوسه زیبایی مجازی که در داستان‌ کتاب مقدس توسط مار پیش روی او گذاشته شده بود، تسلیم شود - از طریق یک پست تیک‌تاک درباره‌ی لوازم آرایش و پوشاک که شامل یک برنامه‌ای است که به‌طور آنلاین و در ازای اشتراکی ارزان قیمت، ضرب‌المثل «اصـــلِ بد نیـــــکو نـــگردد زانکه بنیـــــادش بد است»[2] را تصحیح می‌کند؛ به زبان عامیانه یعنی: «مهم نیست که زیبایی و جذابیت فیزیکی نداری، مهم این است که برنامه دیجیتال مناسب را برای تصحیح اشتباهات طبیعت در اختیار داشته باشی». زیرا، همان‌طور که در محافل قضایی گفته می‌شود: «هرچیز آنالوگی در چیزی دیجیتال محو می‌شود»، که ترجمه آن اینچنین است: «مهم نیست که قاضی کیست، مهم این است که با چقدر می‌شود او را خرید»، یا به عبارت دیگر، «پول بده، سر سبیل شاه نقاره بزن، داداش». و خب، مادرمان حوا، پدرمان آدم را گول زد و آن بیچاره هیچ راه فراری نداشت. و به دلیل این حادثه شوم، حالا وضعمان این است: یک پا در طوفان و یکی در روز پس از آن.

با همه این احوال، من برای متهم مجازات مرگ از طریق اعدام یا خفگی در آب را درخواست نمی‌کنم. هرچند حیف است که از این چوبه‌‌ی دار که همکاران دانشمند و مهندس‌ بنده زحمت برپایی آن را کشیده‌اند، استفاده نشود. اما شاید این چوبه‌ی دار بتواند به‌عنوان بخشی از سقفی به کار آید که قرار است برای گردهمایی هنری آینده ساخته شود، و به گوشم رسیده که تمامی افراد دانشمند با کارت شناسایی معتبر و نیز غیرمعتبر می‌توانند در آن شرکت کنند.

من همچنین درخواست نمی‌کنم که او را به کشوری تبعید کنند، حتی اگر ملت آن [مانند کدوحلوایی] بسیار نارنجی باشد. از جمله به‌این‌دلیل که دیگر نه کشور مشخصی وجود دارد و نه اساسنامه یا قوانینی که بشود برای جلب رضایت دشمن خارجی یا دادن امتیاز به او نقضشان کرد؛ دیگر نه نظرسنجی وجود دارد، نه ملی‌گرایی‌های کهنه همراه با ساندویچ و جغجغه، مثل آنچه در گذشته برخی احزاب سیاسی، بی‌خبر از دنیا، برای برای برگزارکردن جشن رذالت ‌خود و انداختن عکس‌های سلفی از آن استفاده می‌کردند.

و نیز درخواست نمی‌کنم که او به خوردن سوپ کدو حلوایی به مدت یک هفته محکوم شود، چون درست نیست آدم [در تنبیه] زیاده‌روی کند».

وکیل معروف و محبوب مردم مفروض، مکثی کوتاه کرد تا هم هیجان ایجاد کند و هم باقی دفاعیه‌اش را به یاد بیاورد. سپس ادامه داد:

«درخواست من این است که متهم در مورد تمام اتهامات وارده و غیر وارده گناهکار شناخته شده و محکوم شود به پرداخت کامل حق‌الزحمه‌ی من بدون هیچ‌گونه بهانه‌ای و به صورت نقدی، نه از طریق اپلیکیشن‌های بانکی پر دوزوکلک یا دلالان جورواجور».

در دادگاه، یعنی در جلسه‌ی شورا، همهمه ‌افتاد؛ نه به خاطر تغییر ناگهانی در سخنرانی وکیل محبوب مردم، بلکه به این دلیل که شایعه شده بود ماریاخوزه و گروه تاکوپزهای کمون نوبت آشپزی دارند، و حاضرین داشتند حدس‌ می‌زدند که منوی روز شامل چه نوع تاکویی خواهد بود: به شیوه کباب ترکی با آناناس و گشنیز، فیله، قلوه‌گاه، بریانی خوک، یا گوشت با سوسیس و پنیر. بر سردر رستوران شعار پرمایه‌ای درج شده بود: «با یک سس خوب، حتی سنگ‌ هم خوشمزه می‌شود، رفیق».

******

در آسمان بی‌ستاره، ماه نمی‌خوابد. شکمش درد می‌کند. بسیارند دردهای او و اشکِ ابرهای همراهش، پرشمار. اما گاهی، فقط گاهی، آن پایین‌‌ها لبخندی می‌روید، زیرا حکایت دیروز و امروز اینجا جاری‌ست:

زیر درخت زیتونی پیر که از گل‌ جوان شده، دخترکی با دقت به حرف‌های مادربزرگش گوش می‌دهد، و کلمات را به ظرافت در قلب و ذهنش نگه می‌دارد. قصه نیست آنچه می‌شنود، پرچمی است که به دست او می‌سپارند:

كان هناك في العصور القديمة
المقاومة والتمرد
دائم، دائما

(در زمان‌های قدیم، مقاومت بود و شورش، همواره، همواره)

کمی دورتر، در یک اتاق دربسته یا در زندانی بدون دیوار، که تنها ترس، شقاوت و همدستی نگهبانان آنند، یا در زیر‌زمینی در کنار مردان و زنانی دیگر، یا در میان تلی از خاکستر، یا در سردخانه‌ی پزشکی قانونی، کسانی هستند که امیدوارند کسی درِ خاطره را باز کند، کسانی که این امید را در سر می‌پرورانند که هر که جستجو کند، آنها را خواهد یافت.

******

آیا کسی به آن زن سالخورده و آن دخترک فلسطینی اهمیتی می‌دهد؟ آیا این غیاب‌ها‌ی فراموش شده در این جغرافیا که مکزیک نام دارد، برای کسی مهم است؟

خب، حداقل برای ما، زاپاتیست‌ها، کوچک‌ترین‌ها، مهم است؛ زیرا آنگاه که می‌جوییم، یکدیگر را می‌یابیم.

ادامه دارد....

کاپیتان، آوریل ۲۰۲۵- ترجمه شکوفه محمدی

[1] Baker Streetخیابانی است که خانه/ موزه‌ی شرلوک هولمز در آن واقع شده. م

[2] در اصل جمله‌‌ی لاتین quod natura non dat, Helmantica praestat آمده. این ضرب‌المثل یکی از شعارهای حکاکی شده بر نمای دانشگاه سالامانکا در اسپانیاست و معنای لغوی آن چنین است: «سالامانکا قادر به دادن آنچه طبیعت دریغ کرده نیست». منظور این است که اگر کسی هوش و استعداد لازم برای درس خواندن را نداشته باشد، این دانشگاه نمی‌تواند او را اصلاح کند. م